پرسش اصلی انسانشناسی سیاسی از منظر فقهی
پرسش اصلی انسانشناسی سیاسی از منظر فقهی را چنین است: «انسان سیاسی از منظر فقه سیاسی چه هویّتی دارد و از این منظر، شناخت انسان سیاسی در قالب چه سنخی از مفاهیم سامان یافته و شناخته میشود؟» به نظر میآید بررسی مدونی در این مسئله صورت نگرفته باشد و حتی اصل این پرسش، پرسش جدیدی باشد.
روشن است که این پرسش در حوزهی موضوعشناسی و ضوابط آن در فقه طرح شده است. در حوزهی موضوعشناسی در فقه و فقه سیاسی، تاکنون تحقیق مفصلی صورت نگرفته و ضوابطی برای موضوعشناسی تدوین نگشته است. این خلاء پرداختِ به این نوع پرسشها را ضروری میسازد. در میان ابواب فقهی، موضوعشناسی در باب سیاست اهمیت بیشتری دارد و میتوان آن را از مقومات فقه سیاسی به شمار آورد. منشأ این اهمیت، ویژگیهای موضوعات فقه سیاسی، مانند تخصصی بودن شناخت این موضوعات، هم از جهت مفهومی و هم از جهت مصداقی است. ضرورت بسیاری برای شناخت موضوعات فقهی در قالب الگوهای مفهومی وجود دارد؛ به ویژه این که الگوهای مفهومی موضوعات احکام را در قالب قضایای حقیقیه تعریف کرده و زمینهی مناسب برای ایفای نقشهای مختلف نظریههای فقهی را فراهم میکنند.
طرح این پرسش بر این مبنای اصالت فقه سیاسی در شناخت انسان سیاسی استوار است. اصالت فقه در شناخت انسان سیاسی به این معنا است که فقه سیاسی مدل خاصی برای شناخت انسان سیاسی دارد و شناخت خود از انسان سیاسی را بر مدلی کلامی یا فلسفی یا علمی استوار نمیکند؛ اگرچه برای تدوین مدل خود از آنها بهره میگیرد. فقیه انسان را با الگوی مفهومی خاصی میشناسد و با توجه به مفاهیمی که در این الگو به کار رفته است، میتواند احکام شرعی، اعم از تکلیفی و وضعی را بر انسان حمل نماید. الگویی که در علوم دیگر برای شناخت انسان به کار میرود، متناسب با مسایل و رویکردهای خود آن علوم است و قابل بهرهگیری برای فقیه نیست. از این جهت فقیه سیاسی ناچار است انسان سیاسی را بر اساس آن مبانی که در مبانی فقه سیاسی، به ویژه در تبیین هویت فقه سیاسی، پذیرفته است، تحلیل نماید و الگوی مفهومی ویژهی خود را برای شناخت آن عرضه بدارد.
برای مطالعهی انسان سیاسی، تاکنون، دو رویکرد فلسفی و جامعهشناختی در پیش گرفته شده است. رویکرد فلسفی به مطالعهی هویّتشناسانه و ارزششناسانهی انسان سیاسی میپردازد و اصول کلی حیات سیاسی او را روشن میسازد. رویکرد جامعهشناختی نیز انسان سیاسی را در طبقات اجتماعی مطالعه میکند. اما میتوان انسان سیاسی را از منظر فقه سیاسی نیز مطالعه کرد. منظر فقه سیاسی انسان سیاسی را از جهت موضوع بودن در فقه مطالعه میکند. البته رویکرد فقهی در مطالعهی انسان سیاسی رویکردی بدیع است؛ هم برای عالمان سیاست که از منظر فقهی به این موضوع نگاه نکردهاند و هم برای فقیهان که مطالعات موضوعشناسی با این رویکرد در میان آنان چندان مرسوم نبوده است.
مقایسهی این دو رویکرد با رویکرد فقهی، در مطالعهی انسان سیاسی، در فهم بهتر رویکرد فقهی میتواند مفید باشد. این مقایسه یک مقایسهی انتقادی نیست تا یک رویکرد بر دو رویکرد دیگر ترجیح داده شوند؛ بلکه یک مقایسهی تفهیمی برای روشن کردن این مسئله است که در هر رویکرد چه ویژگیهایی از انسان سیاسی برجسته میشود.
در رویکرد فلسفی، پژوهشگر به مطالعهی هویّتشناسانه و ارزششناسانهی انسان سیاسی میپردازد و اصول کلی حیات سیاسی او را روشن میسازد. فیلسوف سیاسی در مطالعهی هویّتشناسانه، به بررسی اصالت فرد یا جامعه میپردازد تا مؤلفههای اساسی برای این که یک انسان «کَسی» در جامعه به شمار آید، را به دست آورد. ارزششناسی فیلسوف سیاسی نیز از انسان سیاسی حول دو محور است: 1) سیاسی بودن انسان چه رابطهای با سوق او به سوی کمال مطلوب دارد؟ در این محور ارزششناسی فیلسوف سیاسی حول قید سیاسی است. 2) انسان سیاسی با چه سنخ مفاهیم و بر اساس چه ملاکات کلی ارزشسنجی میشود؟ فیلسوف سیاسی میخواهد یک ملاک اولیه برای این مسایل بیابد تا مبنایی برای ملاکات عملیاتی باشد که شاخههای دیگر دانش سیاسی در پی یافتن آن ملاکاتاند.
در رویکرد فقهی به انسان سیاسی نیز هویّتشناسی و ارزششناسی وجود دارد. اما رویکرد فقیه سیاسی به این دو مسئله، بیشتر عملیاتی است تا نظری. به عبارت دیگر، فقیه سیاسی در پی ملاکی برای هویّتشناسی و ارزشسنجی انسان سیاسی است که در واقع خارجی بتوان از آن بیواسطه بهره گرفت. فقیه سیاسی، با اعتماد بر یافتههای کلامی فلسفی،1 فرض اولیهاش این است که انسان سیاسی با ایمان به حقّ تعالی و رسل و شریعت او و التزام عملی به این ایمان ارزشگذاری میشود و در پی پیدا کردن معیارهای عملیاتی جهت این ارزشگذاری است.
پژوهشگر، در رویکرد جامعهشناختی انسان سیاسی را در طبقات اجتماعی و ساختار سیاسی مطالعه میکند. جامعهشناس در پی این است که بداند وضع موجود چگونه است و انسانهای سیاسی در عالم واقع چگونه و چرا رفتار میکنند. اما نگاه فقهی سیاسی به طبقات و ساختارهای سیاسی، توصیفی و تبیین واقع نیست؛ بلکه نگاه توصیهای و راهبردی است.
1البته فقر بحث فلسفی نیز در این باب شدید است، به همین جهت، بخش اول این کتاب قدری به عنوان مقدمه رویکرد فقهی، هویت انسان سیاسی را با رویکرد فلسفی بررسی میکند. برای مطالعهای تفصیلی در رویکرد فلسفی به انسان سیاسی رک: ابوالحسن حسنی، حکمت سیاسی متعالیه، بخش چهارم.
با سلام
به نظر می رسد انسان سیاسی را باید در فلسفه و یا حتی درکلام سیاسی تعریف کرد و این کلام سیاسی و فلسفه ااست که تعریف میکند این انسان چه طبعتت و سرشتی دارد؟ ایا اجتماعی است؟ ایا سعادت محور است؟ ایا سعادت در انزوا ممکن است؟ رابطه انسان و اجتماع؟ پاک سرشتی یا بد سرشتی انسان؟ هدایت محور بودن انسان و ... پاسخ به این سوالات ما را به تعریف انسان سیاسی میرساند و بعد از مشخص شدن مولفه ها و ظرفیت های این انسان به عنوان یک مکلف ، فقه سیاسی وظایف و تکالیف او را بیان میکند به نظر نمیرسد فقه به تنهایی توان تعریف ماهیت و ابعاد انسان چه سیاسی چه غیر سیاسی را داشته باشد. همان طور که درعبادات نیز فقه فقط وظیفه مکلف را تعیین میکند بدون اینکه به شناخت ماهیت او بپردازد در انسان سیاسی نیز فلسفه و کلام سیاسی در صورتی انسان را سیاسی تلقی کندو او را مسئول در زمینه اجتماعی بداند اخرین مرحله فقه سیاسی ظهور میکند و وظیفه عملی او را تبیین میکند.