چیستی سیاست
سیاست واژهای مأخوذ از عربی است. در زبان عربی این لغت از مادۀ «س و س» مشتق شده است و کتابهای لغت عرب، در معنای این ماده به فرمانروایی و فرمان راندن و تدبیر امور و قیام به آن اشاره کردهاند.1 در کتابها لغت فارسی نیز این معانی برای آن ذکر شده است: حکم راندن بر رعیت، حکومت، ریاست، محافظت حدود ملک، ادارۀ امور داخلی و خارجی کشور، عدالت، داوری، سزا، تدبیر، دوراندیشی، ضبط ساختن مردم از فسق به ترسانیدن و زدن. معنای اصطلاحی سیاست نیز با این معانی نسبت قریبی دارد.
اندیشمندان علوم سیاسی برداشت یکتایی از چیستی سیاست ندارند. علّت اساسی اختلاف آنان تعریفناپذیری سیاست یا جهل اندیشمندان سیاسی نیست؛ بلکه به نظر میآید سبب اساسی این امر اختلاف نظر در مبانی است. اساساً این نوع تعریفها برای روشن کردن موضوع نیست؛ بلکه در این نوع تعریفها، نظریهپرداز مواضع معرفتی و ایدئولوژیک خود را به صراحت در تعریف پیشنهادی خود لحاظ میکند. بنابر این، این تعریفها موضعِ نظریهپرداز نسبت به موضوع را روشن میکنند؛ نه خودِ موضوع را. این پژوهش، بر مبانی فقهی استوار است و از همین مبنا به تحلیل سیاست میپردازد. در این جا به تعریف سیاست از منظری پرداخته میشود که بتوان فقه سیاسی را بر پایۀ آن تعریف کرد.
انسان مدنی بالطبع است و نیاز به برقراری روابط اجتماعی با همنوعان خود دارد. گروههایی از جانوران نیز با هم میزیند. اما همزیستی برخی از آنان، مانند گاوان و گورخران، همزیستی گلهای است، نه اجتماعی. گروههایی نیز مانند زنبوران و مورچگان زندگی اجتماعی دارند؛ اما ماهیت حیات اجتماعی آنان با ماهیت حیات اجتماعی انسان تفاوت اساسی دارد. در زنبور و مورچه هم گرایش به حیات اجتماعی غریزی است و هم ساختار حیات اجتماعی آنان را غریزه معین میکند. اما انسان این غریزۀ دوم را ندارد و خود باید دربارۀ ساختار حیات اجتماعیاش تصمیم بگیرد. اما حیات اجتماعی هر گونه ساختاری داشته باشد، حدودی را بر حیات افراد تحمیل میکند که حیات فردی افراد در حال فردانیت مقید به آن حدود نیست. برای نمونه، انسان خواستههایی دارد که برنمیتابد دیگری مانع دسترسی او به خواستههایش شود. این حدود هم از جهت نوع و هم از جهت فرد بسیارند. در این شرایط فرد انسان یا باید ساختارهای اجتماعی را بشکند تا خواستههای خود را حفظ نماید یا از هویت فردانی خود دست بکشد. اما، هیچ یک از دو حال نمیتواند یک قاعدۀ کلی باشد. همچنین، طبیعت اجتماعی انسان به او امکان حیات فردی و تکامل انسانی در خلوت تنهایی را نمیدهد. اما تکامل انسانی در جامعهای ممکن است که متناسب با کمال وی باشد. بنابر این، لازم است در طرح ساختارهای اجتماعی این نکته مورد توجه قرار گیرد. بنابر این، یکی از نیازهای فطری انسان، نیاز به تنظیم و تنسیق ارادی زندگی است. جامعۀ انسانی با نظم و نسق غریزی اداره نمیشود؛ بلکه به تنظیم و تنسیق ارادی نیاز دارد. این معضلات در زندگی بشر، منشأ طرح سیاست شده است.
سیاست جنبهای از حیات اجتماعی انسان برای نظارت مؤثر بر مطلوبیت ساختارهای اجتماعی و حفظ این ساختارها در وضع مطلوب است. این تعریف از سیاست مستلزم داشتن ملاکی برای تعریف مطلوبیت ساختارهای اجتماعی است. این ملاک بر اساس مطلوبیت پاسخ به دو مسئلۀ کمال انسانی در جامعه و تزاحم خواستهها قابل تعریف است. عنوان مطلوبیت در این تعریف نشان میدهد تعریف سیاست آشکارا بر پایههای ارزشی استوار است. این تعریف با بیان امام خمینی (ره) هماهنگ است که سیاست را چنین تعریف میکند:
سیاست این است که جامعه را هدایت کند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگیرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگیرد، و اینها را هدایت کند به طرف آن چیزی که صلاحشان هست، صلاح ملت هست، صلاح افراد هست. (امام خمینی، صحیفۀ امام، ج13، ص432).
با توجه به ادبیات قرآنی، به نظر میرسد مطلوبیت ساختارهای اجتماعی با مفهوم عزت و علوّ قابل تعریف باشد. عزت صفتی استعلایی با دو کارکرد اساسی است: 1) در انسان حالت نفوذناپذیری و شکست ناپذیر ایجاد میکند؛ 2) موانع کمال او را در برابرش حقیر و ناچیز میکند. عزّت انسان در زمرۀ آن ویژگیهای شخصیّتی است که در روابط اجتماعی به ظهور میرسد و در این روابط معنا مییابد. علوّ نیز به بزرگی و برتری در مقام و منزلت اطلاق میشود که عزت بر آن استوار میشود.
چنان که آمد، هر انسانی بالوجدان درمییابد که بسیاری از مؤلفههای هویّتی او و نیز برخی مهارتهایی که مقوّم شخصیّت فرد هستند، مانند مهارت مدیریت و سیاستمداری، در جامعه معنادار میشوند. علاوه بر این، پایگاه اجتماعی افراد وابسته به ساختار جامعه است. هر گونه تحولی در ساختار جامعه، همۀ این مقولات هویّتی انسانی را میتواند درهم ریخته و در جایگاه دیگری قرار دهد. هر کسی در برابر نفوذ هر عنصر اجتماعی فرهنگی که موجب تحول در مقولات هویّتی آنان گردد، با احتیاط برخورد میکند و اگر اطمینان نیابد که این عنصر اجتماعی فرهنگی موجب ارتقای پایگاه وی و تقویت هویّت او میشود، آن را نمیپذیرد؛ به ویژه اگر بداند چنان عنصری تضعیف پایگاه اجتماعی یا تضعیف مقوّمات هویّتی وی را موجب خواهد شد، مقاومت در برابر آن با حداکثر امکانات ممکن انجام میشود. این همان عزتجویی است. بنابر این، عزّتجویی وجود دارد و نمیتوان اصل آن را در جامعه اعتبار کرد. آنچه قابل اعتبار است، ساختار اجتماعی عزّت و شیوۀ تعامل در آن است.
این نیاز وابسته به دینداری افراد نیست؛ چنان که قرآن کریم نیز فعالیّت سیاسی منافقان را نیز برای کسب عزّت میداند؛ اما مسیر آنها را نادرست میخواند: «الَّذینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً (النساء : 139)» (آنان که به جای مؤمنان با کافران همپیوند میشوند، آیا عزّت را نزد آنان میجویند؟ پس عزّت، همهاش برای خدا است) و نیز میفرماید: «یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَعْلَمُونَ (المنافقون : 8)» ([منافقان] میگویند: چون به مدینه بازگردیم، عزتمندتر، خوارتر را از آنجا بیرون خواهد کرد؛ در حالی که عزت از آنِ خدا و از آنِ پیامبر او و از آنِ مؤمنان است؛ لیکن دورویان نمیدانند) و باز میفرماید: «مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمیعاً (فاطر : 10)» (هر کس عزت میخواهد، پس [بداند] عزت همهاش از آنِ خدا است).
بنابر این، میتوان سیاست را تلاش و مبارزه برای کسب، حفظ، نمایش و توسعۀ سطحی و عمقی عزت در جامعۀ بشری تعریف کرد. در سیاست اسلامی این عزت منشأ الهی و حقمحورانه دارد و در سیاست کفر، منشأ کافرانه و باطل دارد. در عالم جریان حقی وجود دارد و جریانهای باطلی نیز خود را به آن بستهاند. بر این پایه، سیاست با تلاش و مبارزه برای کسب، حفظ، نمایش و توسعۀ سطحی و عمقی عزتِ جریان حق در حیات فردی و اجتماعی انسان تعریف میشود. سیاست از منظر اسلامی، ابزاری برای پیشبرد و تضمین عزت جریان حق و در برابر، تحقیر و خوار کردن جریانهای باطل است. از این منظر، مطلوبیت ساختارهای اجتماعی با تأمین تمهیدات و رفع موانع از پیشرفت جریان حق در دو مرتبۀ نظام حیات فردی تک تک انسانها و نظام حیات اجتماعی بشر قابل شناسایی است و رسیدن به هر مرتبهای از کمال انسانی در زندگیای که سیاست از آن جدایی ناپذیر است، مستلزم قرار گرفتن در جریان حق است. اساساً جریان حق و جریان باطلها سیاست را تعریف میکنند و انسان سیاسی در چنین زمینۀ سیاسیای دربارۀ حق تصمیم، به ایمان یا به کفر، خواهد گرفت. در این صورت از مفاهیم بنیادین سیاست میتوان به ولایت ائمۀ حق، رشد (راهیابی) به حق و انتظار فرج حق اشاره داشت. از این منظر، تکلیفی فردی، مانند نماز، به جهت نسبتی که با ولایت و رشد و انتظار فرج دارد، امری سیاسی به شمار خواهد آمد و از این حیث برای جریانهای باطل کافِر خطرناک خواهد بود. این پژوهش جایگاه بحث گسترده در این باب نیست؛ اما میتوان این نکته را بر اساس آیات و روایات مستدل نمود.
در دانش سیاسی جدید معمولاً سیاست را بر محور قدرت یا دولت و در دانش سیاسی قدیم بر محور تدبیر تعریف میکنند. اما به نظر میرسد مفهوم عزّت در مرتبهای بالاتر از قدرت و دولت و تدبیر قرار گیرد. مرتبۀ اعتبار قدرت سیاسی و نیز دولت و تدبیر پس از اعتبار عزّت است. عزّت در هر جامعۀ سیاسی به نحو عموم برای همگان اعتبار میشود؛ اما حفظ عزّت جامعه نیاز به اقتدار دارد و اعتبار قدرت در پی این نیاز است. در این نگاه، سیاست عملی مردمی است و فقط عمل حاکمان به شمار نمیآید و موضع گیری فعال در سیاست به عموم جامعۀ سیاسی گسترش مییابد. این نکته ضرورتی اساسی ایجاد میکند که سیاست با اعتباری عمومی تعریف شود و مفهوم عزّت سیاسی چنین اعتباری است. اما در تعریف سیاست بر محور قدرت، تدبیر و دولت، سیاست تنها برای حاکمان تعریف میشود.
1این ماده در زبان عربی معانی دیگری نیز دارد که به بحث حاضر ربطی ندارد.