تعریف علم اصول
امروزه این نکتهای روشن است که علوم هویتی اعتباری دارند؛ به این معنا که هر علم مجموعهای از مسایل و نظریهها است که با معیاری اعتباری حول یک محور گرد آورده شدهاند1. هر امر اعتباری دیگر بر یک یا چند تصمیم یا توافق استوار است. این گونه تصمیمها و توافقها عقلاییاند؛ نه دلبخواهی و گترهای و بر نیازهای بشری و حقایق خارجی استوارند. در تعریف علوم، مهمترین امری که با تصمیم تعیین میشود هدف علم است و باقی مقومات علم، همچون موضوع و مسایل تابع این تصمیماند.
بنابر، بر خلاف مشی غالب، نمیتوان از موضوع علم اصول آغاز کرد و به تعریف رسید. اگرچه به جهت آلی بودن علم اصول همهی تعاریف به گونهای به هدف علم اصول ناظرند؛ اما اغلب کاربرد مسایل آن را بیان کردهاند2: (میرزای رشتی، 1313: ص26) (مظفر،1374، ص5) (صدر، 1417ق: ص31) (طباطبایی، بیتا: ج1، ص14) (حائری، بیتا: ج1، ص2) (خراسانی، 1409: ص9) (خمینی، 1415: ج1، ص50) (عراقی، 1417: ج1، ص19) (حیدری، 1412ق: ص47)3؛ در حالی که در چنین مقامی مراد از هدف علم، نه کاربرد تک تک مسایل به نحو جامع ذاتی یا جامع عنوانی4 است؛ بلکه هدف علم، به عنوان یک کل است. در این میان مرحوم سید مصطفی خمینی هدف کلی علم اصول را در تعریف آن لحاظ کرده است و آن را به «قواعدی که میتوان یا با آن بر وظایف ثابت از مولی به عبد احتجاج کرد یا آنچه به این حجتها به نحو عام ملحق میشود (خمینی «مصطفی»، 1418ق: ج1، ص48). اما این نحوه هدفگذاری برای علوم در چنین مقامی کارگشا نیست؛ بلکه نقش آن علم در حیات اینجهانی انسان و حل مشکلی است که به نحو عقلایی انتظار حل آن با این علم میرود؛ چنان که در دیگر اعتبارات بشری چنان است. مسئلهی اتمام حجت در فلسفهی علم اصول میتواند به عنوان مصحح اعتبار چنین علمی باشد؛ اما هدف آن نیست.
به نظر میرسد میتوان با توجه به آلی بودن علم اصول برای فقه و نیز با توجه به محتوای اصول فقه و نوع مسایل آن و نیز دغدغههای اصولیان و فقیهان، توافقی اجمالی دریافت که علم اصول برای سامانبخشی و نظم دهی به استدلالهای فقهی تأسیس شده است. روشن است که بخش عمدهای از احکام فقهی از بدیهیات اولیه و ثانویه نیستند و آنها را باید با فرایند استدلال به دست آورد. سنخ مسایلی که برای اصولیان اهمیت داشته، نشان میدهد سامانی که با علم اصول برای فقه حاصل میشود، دادن معیاری برای سنجش اعتبار یا عدم اعتبار پاسخ به مسئلهای فقهی است. اما این هدف مجمل و مبهم است و نیاز به روشنی بیشتر دارد.
در اصول موجود، قواعدی برای سنجش اعتبار حکم فقهی عرضه شده که در فرایند استدلال فقهی به کار میآیند؛ اما جایگاه هر قاعده و نیز نحوهی به کارگیری آنها مغفول واقع شده است. سنخ تعاریف موجود، با وجود اختلاف آراء نشان میدهد که اصولیان چندان به این نکته توجه نداشتهاند؛ زیرا در همهی تعاریف به کاربرد قواعد اصولی اشاره شده است؛ بیآنکه به نحوهی به کارگیری آنها و جایگاه هر قاعده در فرایند استدلال اشارهای شود. با وجود این که طلاب از دورهی مقدمات تا دروس عالی، وقت عمدهی خود را به آموختن فقه اختصاص میدهند، اما با فرایند اجتهاد فقهی کمتر آشنا میشوند؛ به گونهای که گاهی تصور میکنند چنین فرایندی اساساً وجود ندارد و استنباط فقهی یک فرایند قابل بازسازی نیست. ناآشنایی با این فرایند، اکثر طلاب را از رسیدن به مرتبهی اجتهاد ناامید میکند و گاهی برخی را به سمت قیاس، خطابه، تأثر از مذاهب دیگر و دیگر روشهای نامعتبر میکشاند و تنها گروهی نخبه میتوانند این فرایند را دریابند. با توجه به هدف اجمالی یاد شده برای علم اصول، میتوان تحلیل این فرایند را نیز در علم اصول گنجاند. این نکته در بسط هدف علم اصول اساسی است.
بر همین اساس هدف علم اصول را میتوان چنین تعریف کرد: ساماندهی به فرایند استدلال در فقه و سنجش اعتبار استدلالهای فقهی بر مبنای اتمام حجت میان رب و مربوب.
اصولیان بر تعاریف یکدیگر از علم اصول و موضوع آن چنین نقد میکنند که تعاریف دیگر شامل فلان مسئله از اصول موجود نیست یا فلان مسئله غیر اصولی را شامل میشود. از این نحوه نقد چنین بر میآید که آنان بر این که مسایل موجود در اصول فقه مسئلهی اصولیاند، توافق دارند. اما در این پژوهش این توافق پذیرفته نیست.
دربارهی موضوع علم اصول آرای بسیار متنوعی وجود دارد؛ برخی منکر موضوع واحد برای آن شدهاند (مظفر، 1374، ص6) (حسینی میلانی، 1381، ج1، ص28)؛ آخوند خراسانی بر آن است که جامع وحدانی ناشناختهای وجود دارد و آن کلی متحد با موضوعات مسایل است (خراسانی، 1409ق، ص7). اما اغلب برای آن موضوعی تعریف کردهاند. در ضمن توجه شود که مراد از موضوع، در بحث از موضوع علم محور مباحث علم خواهد بود یعنی امری که دربارهی آن سخن میرود (به معنای لغوی) (سیستانی، 1414ق، ص97)؛ نه موضوع مسایل و نه محمول مسایل. بنابر این، هیچ ضرورتی ندارد موضوع علم کلی منطبق بر موضوع مسایل باشد.
علم اصول از علوم روششناسی است که موضوع آنها فرایند استدلال است. اما به جهت اضافهی فقه به آن موضوع آن فرایند استدلال از جهت کارآمدی آن در فقه خواهد بود. از آنجا که هدف این نوشتار پرداختن به ساختاری جدید برای اصول است؛ از تحلیل این تعریف گذر میشود؛ اما با توجه به بحث فرایند استدلال در فقه روشن است که این موضوع محور همهی مباحث لازم برای علم اصول میتواند باشد.
بر این اساس، تعریف علم اصول به «مجموعهی نظریههایی پیرامون فرایند استدلال کارآمد در فقه برای ساماندهی به فرایند استدلال در فقه و سنجش اعتبار استدلالهای فقهی بر مبنای اتمام حجت میان رب و مربوب» عقلایی است.
1اعتراض اصولیان متأخر به تعریف مشهور قدما از همین باب است. در تعریف مشهور قدما آمده است: « العلم بالقواعد الممهدة … ». اما متأخرین بر آن اشکال کردهاند که اصول علم است؛ چه کسی آن را بداند و چه نداند (حسینی میلانی، 1381: ج1، ص39)
2نگاهی به برخی از این گونه تعاریف مفید است: [اصول فقه] علم به قواعد تمهید یافته برای استنباط احکام شرعیه فرعیه است (میرزای رشتی، 1313: ص26)؛ قواعد تمهید یافته برای استنباط احکام شرعیه فرعیه از ادلهی آنها است (حیدری، 1412ق: ص47) علمی است که از قواعدی که نتیجهاش در طرق استنباط حکم شرعی قرار میگیرد، بحث میکند (مظفر، 1374: ص5)؛ علم به عناصر مشترک ویژهی استدلال فقهی است که فقیه چون دلیل بر جعل شرعی کلی آنها را به کار میگیرد (صدر، 1417ق: ص31)؛ علمی که از قواعد برقرار شده به وسیلهی عقلا برای استنباط احکام بحث میکند (طباطبایی، بیتا: ج1، ص14)؛ علم به قواعد تمهید یافته برای کشف حال احکام واقعی که به افعال مکلفان تعلق یافتهاند، چه در طریق علم به آن واقع شده باشد، مانند برخی قواعد عقلی، چه موجب علم به تنجز آن بر فرض ثبوت شود و چه همانگونه موجب علم به سقوط عقاب گردد (حائری، بیتا: ج1، ص2)؛ فنی که با آن قواعدی شناخته میشود که میتوانند در طریق استنباط واقع گردند یا در مقام عمل به آن منتهی شوند (خراسانی، 1409: ص9)؛ قواعدی آلی است که میتوانند در کبرای استنتاج احکام کلی الهی یا وظیفهی عملی قرار گیرند (خمینی، 1415: ج1، ص50)؛ قواعد ویژهی واقع در طریق استکشاف وظایف کلی عملی، چه شرعی باشند و چه عقلی (عراقی، 1417: ج1، ص19).
3ذکر مراجع متنوع به اعتبار تنوع تعاریف است؛ با وجود اختلاف در تعاریف، همهی آنان در این نکته همساناند.
4چنان که برخی تصریح کردهاند که تعریف آنها جامع ذاتی نیست، بلکه جامع مشیری است (عراقی، 1417: ج1، ص19).
منابع و مآخذ:
-
حسینی میلانی، سید علی، تحقیق الأصول (تقریر اصول آیةالله وحید خراسانی)، 1381، مرکز تحقیق و تزجمه و نشر آلاء، قم، چاپ اول.
-
خراسانى (آخوند)، محمد کاظم، 1409ق، کفایة الأصول، مؤسسه آل البیت، چاپ اول.
-
سیستانی، سید علی، 1414ق، الرافد فی علم الأصول، نشر مکتب آیةالله العظمی السیستانی، قم، چاپ اول.
-
مظفر، محمد رضا، 1374، اصول الفقه، انتشارات اسماعیلیان، قم، چاپ هفتم.
-
بیضائی، قاسم، 1385، مبانی نقد متن الحدیث، المرکز العالمی للدراسات الإسلامیة، قم، چاپ اول.
-
تقوى اشتهاردى، حسین، 13، تنقیح الاصول «تقریرات اصول امام خمینی»، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى (ره)، قم، چاپ اول.
-
حائرى، شیخ عبد الکریم، بیتا، درر الفوائد، چاپخانه مهر، قم، بیچا.
-
حیدرى، سید على نقى، 1412ق، اصول الاستنباط، شوراى مدیریت حوزه علمیه قم، چاپ اول.
-
خمینى (امام)، روح الله، 1415ق، مناهج الوصول، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، قم، چاپ دوم.
-
خمینى، سید مصطفى، 1418ق، تحریرات فی الأصول، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى (ره)، قم، چاپ اول.
-
صدر، سید محمد باقر،1417ق، بحوث فی علم الأصول، مؤسسه دائرة المعارف فقه اسلامى، چاپ سوم.
-
طباطبایى، سید محمد حسین، بیتا، حاشیة الکفایة، بنیاد علمى فکرى علامه طباطبایى، بیچا.
-
عراقی، آقا ضیاء الدین،1417ق، نهایة الأفکار، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ سوم.
- ۹۲/۱۱/۱۹
سلام برادر عزیزم ، چه خوب بود بعضی مطالب را کمی عامیانه تر و همه فهم تر بیان می کردید تا غیر از دانشمندان بقیه هم کمی استفاده می کردند . موفق و پیروز باشید