غربشناسی
مفهوم غربشناسی
امروزه فراوان از غرب، غربزدگی، غربستیزی، غربیسازی و ... سخن گفته میشود، اما این غرب چیست؟ چه هویتی دارد؟ آیا اصلا موجودی به نام غرب هست تا ما با آن دشمنی ورزیم یا آن را کعبهی آمال گیریم؟
از حیث جغرافیایی اروپا و قارهی آمریکا مغرب زمین نامیده میشود. اما وقتی سخن از غربزدگی، غرب استعمارگر، غربیسازی و امثال اینها است، یک محدودهی جغرافیایی خاص مد نظر نیست، بلکه منظور فرهنگ و تفکری خاص است که در محدودهی جغرافیایی اروپای غربی و آمریکای شمالی حاکمیت را در دست دارد و سعی در گسترش خود به همهی جهان با حفظ مرکزیت خود ( در همان محدودهی جغرافیایی اروپای غربی و آمریکای شمالی) دارد. البته امروزه ژاپن را نیز به این محدودهی جغرافیایی میافزایند.
آنچه در شناخت غرب مدنظر ما است، شناخت محور اندیشهی فرهنگی و تمدن غرب است. به عبارت دیگر، در صددیم دریابیم جلوههای مختلف فرهنگ و تمدن و تفکر غرب از چه الگویی پیروی میکنند و این الگو از چه مبانی و اصولی برخاسته است. ماهیت یا هویت غرب همین الگو است.
دکتر سروش در نقد رویکرد کسانی که به تبیین ماهیت غرب پرداختهاند مینویسد:
میگوییم «غرب استعمارگر»، «غربزدگی»، «فلسفهی انسان مدارانهی غرب»، «غرب سرمایهدار» و ... و از آن گویی، طبیعی کلی را اراده میکنیم که غرب نشینان افراد و مصادیق آنند و یا هویتی عظیم و موجودی سهمگینی را مجسم میکنیم که غربیان اجزاء و اندامهای آنند. «غرب» رفته رفته برای خود کسی و چیزی شده است، صورت و مادهای، وجود و ماهیتی پیدا کرده است. اوصاف و اعراضی هم بر آن بار شد، و همهی کنکاشها معطوف آن شده است که اعراض لازم و مفارق و اوصاف ذاتی و غرضی آن از هم بازشناخته شوند و جوهر حقیقی «غرب»، عریان و رسوا، بازنموده و صیقلی شود و این موجود شگرف و هم انگیز، تعریف و تحدید گردد. نزاع بر سر تبیین ماهیت «غرب» بالا گرفته است.
وی به این شیوهی غربشناسی تاخته و مینویسد:
این شیوهی غربشناسی (یا غربستیزی) که خود خالی از خلل نیست، ضعف اخلاقی را نیز به دنبال آورده است. چندان در فساد ذاتی و پلیدی جوهری غرب سخن گفتهاند که شجاعت و جسارت شناختن آن را از جست و جوگران و طالب علمان سلب کردهاند؛ ... امروزه غرب ستیزی دستمایهی تهورستانی و دشنام بخشیده است.
دکتر سروش این غرب شناسان را هگل مشرب میخواند و معتقد است:
چنان وحدتی که مطلوب هگلیان است [در "غرب"] موجود نیست و «مالا وحدة له لا وجودله».
و طلسم واژهی غرب را شکسته شده میخواند.
ناجوانمردانهترین شیوهی مناظره این است که نظریهی مخالف را به سخیفترین بیان ممکن در آوریم، آنگاه با فحاشی به آن بتازیم و متأسفانه دکتر سروش در این کار بسیار مجرب و کارکشته است. غرب شناسان مخالف غرب، حداقل در ایران، هرگز از غرب مفهومی کلی یا کل واحدی ارائه نکردهاند و همهی آنچه در غرب است، را به یک چوب نراندهاند. منظور آنان از غرب تفکر حاکم بر محدودهی جغرافیایی اروپایی غربی، آمریکای شمالی و در این اواخر ژاپن است و این تفکر موجب پیدایش فرهنگ و تمدن خاصی شده است و این نکتهای آشکار است که جلوهای فرهنگ و تمدن را در اجتماعی خاص میتوان تحت الگویی در آورد، به طوری که بتوان ادعا کرد این جلوهها در حول و حوش آن الگویند. اگل چنین امری امکان نداشت، پیدایش علوم اجتماعی ممکن نبود. جلوههای فرهنگ و تمدن غرب را میتوان تحت الگویی به صورت واحد اعتبار کرد و به اعتبار همین وحدت اعتباری برای آن وجود اعتباری قایل شد و آنگاه در پی کشف ماهیت آن برآمد. جدا از این که میتوان برای جامعه هویت واحد حقیقی نیز قایل شد و به نحو کاملتری این نحوه سخن گفتن دربارهی جوامع را تبیین نمود.
برای شناخت فرهنگ و تمدن غرب باید به چه اموری توجه کنیم؟ از فرهنگ و تمدن تعاریف مختلفی شده است، اما به طور کلی میتوان برای شناخت فرهنگ و تمدن غرب و مبانی این فرهنگ و تمدن اموری نظیر معرفت شناسی، جهان بینی، انسان شناسی، دین، علم، هنر، سیاست و حکومت، اخلاق، فرهنگ، اقتصاد و تکنولوژی آن را در بستر تاریخ و اجتماع بررسی کرد. نکتهای که در غرب شناسی باید به آن توجه کرد، این است که خود این امور موضوع شناخت ما باید قرار گیرند. آموختن مسایل و مهارتهای مربوط به آنها، اگر چه از نوع غربی آن، غربشناسی به شمار نمیرود. فی المثل غربشناس به کسی نمیگویند که آراء مختلف غربیان را دربارهی معرفت، جهان و انسان بیاموزد و به نقد و بررسی آنها بپرداز، برخی را رد کند و برخی دیگر را بپذیرد و گاهی نیز خود نظریهای جدید در باب مسئلهای ابراز دارد یا حتی مسئلهای جدید در میان افکند. چنین کسی غربشناس نیست، کسی است که خود در مسیر همین فرهنگ و تمدن، برای تقابل یا تعاضد، قرار گرفته است.
غربشناس شیوهی نگاه غربیان به این موضوعات و نحوهی رفتار آنان با این امور را متعلق پژوهش خود قرار میدهد. برای مثال، نگاه غربشناس به معرفتشناسی غرب یک نگاه درجه دوم است، به عبارت دیگر، خود معرفتشناسی غربیان موضوع بحث و مطالعه او است، آن هم نه از این حیث که آراء آنان را بیاموزد، بلکه از این حیث که دریابد آنان چرا و چگونه به این موضوع پرداختهاند و چه مسائلی را دربارهی آن پژوهیدهاند، چرا و چگونه این مسایل را پژوهیدهاند و نیز نتیجهی کلی این پژوهشها چه بوده است و مسائلی دیگر از این قبیل.
ضرورت غربشناسی
چرا غربشناسی برای ما اهمیت دارد و از شناخت غرب چه قایدهای برای ما حاصل خواهد شد؟ غرب از اوایل قرن نوزدهم (شاید زودتر از آن) گسترش تمدن و فرهنگ خود را به سمت سرزمینهای ملل دیگر آغاز کردند. فرهنگ و تمدن غرب، اگر چه از حیث مبانی کاملاً غربی است و حتی برخی آن را متعلق به نژاد سفید میدانند، کاملاً توسعه طلب است و خود را در قید و بند هیچ حدّ و مرز اخلاقی، سیاسی یا جغرافیایی، محصور نمیکند. این تمدن در هر شرایط و موفعیتی در پی جهانی سازی و فراگیر کردن اصول، ارزشها و شاخصهای اختصاصی خود برآمده و تهاجم به حوزههای فرهنگ و تمدنهای دیگر را در رأس برنامههای خویش قرار داده است. این تمدن به هیچ وجه غیر از خودش را تحمل نمیکند و به هیچ وجه نمیخواهد جز مبانی فکری و مقبولات ارزشی او بر دنیا حاکم باشد. ما چه بخواهیم این فرهنگ و تمدن را بپذیریم و چه با آن به مقابله و معارضه برخیزیم، ناچاریم آن را بشناسیم.
جهت دیگر اهمیت غربشناسی این است که به هر حال فرهنگ و تمدن غرب نفوذ بسیاری در جامعهی ما یافته است.علومی که در جامعهی ما آموخته میشود، علومی است که از آن تمدن سر برآورده است. بسیاری از روشنفکران جامعهی ما، در سیاست، از حامیان پر و پا قرص ارزشها و نظامهای سیاسی غربیاند و در آراء سیاسی خود از نظریههای غربی ارتزاق میکنند. هنر، اقتصاد، تکنولوژی و دیگر مظاهر فرهنگ و تمدن ما نیز به همین صورت از فرهنگ و تمدن غرب متأثر شده است. اکنون که ما به برکت انقلاب اسلامی توانستهایم استقلال و اقتدار سیاسی را به وطن خود بازگردانیم، باید در پی اصلاح فرهنگ و تمدن خود از آلایندههای فرهنگی و تمدنی غرب باشیم و این امر نیز جز با شناخت غرب امکان پذیر نخواهد بود، اگر چه برای چنین امر مهمی، هم ارز و همزمان با آن، پالایش فرهنگ و تمدن خودی از آلایندههای غربی، تولید نرم افزارهای فکری نیز نیاز است.
و بالاخره ما نیاز داریم غرب را بشناسیم تا بدانیم چگونه میتوان اسلام را به آن سرزمین گسترش داد. باید بدانیم چه فرهنگ و تمدنی را باید کنار زد و چگونه باید آن را کنارزد و تا فرهنگ و تمدن اسلامی جانشین آن شود.
شاید خیلی وقت است که به این مجموعه از وبلاگها سر نزده ام ولی حضور شما در وبلاگ حقیرانه ام باعث شد که عنقریبا به وبلاگم در بیان هم سر و سامانی بدهم.
در هر صورت حضورتان را به فال نیک میگیرم و در خصوص نظرتان مطالبی را ارائه میکنم:
من بهیچ وجه آقای دکتر حسن روحانی را بیسواد نمیدانم (دقت فرمائید دکتر حسن روحانی عرض کردم)
اما این کلمه بیسواد را از دوجهت در شان ایشان مصلحتا بکار بردم
یکی از این جهت که خودشان همین لفظ بیسواد را در مقابل مخالفانش بکار برد و من هم چون با ایشان مخالف بودم این را بدل گرفتم و دقیقا همان را بر اساس آموزه های قرانی که میفرماید فاعتدوا بمثل ماعتدی علیکم .این کلمه بیسواد را لائق ایشان دانستم.
دوم اینکه بر اساس همان صحبت آقای روحانی که گفته بود برای مبارزه با رشوه خواری باید ارتباط کارمندان را با ارباب رجوع باید کم کرد و با دیوار کشیدن و کارهای خشونت آمیز مبارزه با رشوه خواری ممکن نیست نظر به اینکه این طرح چون نظر حقیر و خیلی های دیگر برای مبارزه با پدیده فساد و بی حجابی و ... بود این را بعنوان کسی که اندکی سواد داشته و این نکته بدیهی را از سخنان ریاست محترم جمهور دریافت نموده بودم لذا با کشف این سند بر بیسوادی ایشان صحه گذاشتم.
منظورم این بود که در یک عبارت برای مبارزه با رشوه و رشوه خواری طرحی داده بود که از کاربرد همان طرح برای مبارزه با فساد غافل بود و این بر بیسوادی ایشان واقعا کافی بود.
مطالب مشروح را دوباره در همان وبلاگ خودم بخوانید.
ممنون تبریز علی قدسی