مسئلهی اصالت فرد یا جامعه
آیةالله مصباح صورت مسئلهی اصالت جامعه یا فرد را چنین تقریر میکند:
وقتی سخن از «اصالت» فرد یا جامعه به مفهوم فلسفی کلمه میرود، مراد این است که آیا فرد وجود حقیقی عینی دارد و جامعه وجود اعتباری، یا جامعه وجود حقیقی دارد و فرد وجود طفیلی و تبعی، یا هر دو وجود حقیقی دارند؟1
اما این تقریر، خود ناپذیرفتنی به نظر میآید. هرگز کسی نمیتواند ادعا کند وجود فرد طفیلی و تابع وجود جامعه است. به هر حال، همگان میدانند که وجود یک فرد تنها در جزیرهای دور افتاده امری محال نیست. بنابر این، پرسش از اصالت در باب فرد، پرسشی هستیشناسانهی محض نمیتواند باشد؛ بلکه باید از منظر انسانشناختی تقریر شود. هر چند، اگر پرسش تنها از اصالت جامعه باشد؛ پرسش از اصالت جامعه به همین معنای فلسفی معقول است. از منظر انسانشناختی این پرسش را میتوان چنین تقریر کرد: آیا هویت انسانی تنها وابسته به فرد است یا تنها وابسته به جامعه یا به هر دو وابسته است؟ منظور از هویت در این پرسش، امری است که انسان با آن «او» یا «من» میشود؛ نه «این» یا «آن». «او» و «من» به «کس» اطلاق میشود و «این» و «آن» به «شیء»؛ به تعبیر دیگر، «او» و «من» به ذیشعور ذیاراده اطلاق میشود؛ اما «این» و «آن» به موجود اطلاق میشود. از این جهت، این پرسش با پرسش هستیشناسانه از هویت متفاوت میگردد. بنابر این، مسئلهی اصالت جامعه از دو معنا میپرسد: اگر به تنهایی طرح شود، پرسشی هستیشناسانه است؛ اما اگر با اصالت فرد مقایسه شود، پرسشی انسانشناسانه خواهد بود.
صورت دقیق پرسش هویتشناسانه چنین است: آیا کیستی انسان تنها وابسته به ویژگیهای فردی او است یا تنها وابسته به ویژگیهای اجتماعی او یا هر دو؟ این پرسش ملازم با یک پرسش دیگر نیز است: آیا انسان برای خودآگاهی و شناخت خود (تعریف «من») نیاز به با دیگران بودن دارد؟ دقت شود که این پرسش، پرسش از علم شخص به وجود خود و حالات خود نیست که در پاسخ آن بتوان به علم حضوری اشاره کرد. بلکه پرسش از علم حصولی به خود است که نسبت به علم حضوری به خودْ علمی از درجهی دوم به خود است؛ یعنی علم به علم حضوری است، علم به علم حضوری به: وجود خود، به ملکات نفسانی خود، به باورهای خود، به احساسات خود و به کنشها و واکنشهای خود. چنین علمی به خود، بالضروره نیازمند گونهای دیگری بودن و فاصله از خود است. معرفت به خود، به این معنا، امری مشکک از حد یک درک گنگ و اجمالی تا یک درک روشن و تفصیلی است و به نظر میرسد روایات معرفت نفس اشاره به این نحوه معرفت خود دارند، نه معرفت فلسفی به نفس مجرد.
تفصیل مسئلهی اصالت جامعه یا فرد به پرسشهای زیر منجر میشود:
-
آیا انسان در رابطه با دیگران است که هویت مییابد یا این که هویت او تنها وابسته به ویژگیهای فردی است و روابط فرد با دیگران زمینهای برای ظهور آن هویت فردی است؟
-
آیا خودآگاهی مستلزم وجود آگاهان دیگری است که «من» موضوع شناخت آنان قرار بگیرم؟
انسان با تشخص انسانی میتواند خود را ملاحظه کرده و «من» بگوید یا دیگری او را «او» خطاب کند و تعین اجتماعی انسان به عنوان «کس» نتیجهی این تشخص است. این تشخص غیر از تشخص هستیشناختی وجود انسانی است؛ اما وابسته به آن است؛ در واقع، این تشخص، همان تشخص هستیشناختی در مرتبهی علم است. یک انسان با تشخصِ ویژگیهایی از انسان که ملاک «کَسی» بودن است، از دیگر انسانها متعین و متمایز مینماید. بنابر این، پرسش از اصالت جامعه یا فرد به این پرسش تحویل میگردد: آیا ملاکات تشخص انسان به عنوان کَس، ویژگیهای فردی اویند که در حیات اجتماعی به او تعین میبخشند یا ویژگیهای اجتماعی اویند که حیات فردی او را دربر دارند یا ترکیبی از هر دو گونه ویژگی است؟
نکتهای گفتنی در اینجا هست: وابستگی هویت فرد به جامعه مستلزم وجود واقعی جامعه است و به این جهت جامعهگرایی مستلزم اثبات وجود واقعی جامعه است. اگر جامعه هویت اعتباری داشته باشد، نمیتواند علت واقعی پیدایش مقومات هویت انسانی باشد؛ زیرا مقومات هویت انسانی اموری واقعیاند و علت واقعی لازم دارند. بنابر این، پرسش انسانشناسانه از اصالت جامعه با پرسش هستیشناسانه پیوند مییابد.
1جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص46.
آیا وجود و حضور امام معصوم جزئی ضروری نیست از آنچه ادعا میشود «برنامه کامل و جامع چگونگی یک زندگی خداپسندانه در دین اسلام » است ؟ در این صورت در شرایط فعلی آیا میتوان گفت منابع و ادله شرعی موجود برای استخراج چنین برنامهای کافی است؟