نسبت فرد با جامعه
انسانها به زندگی اجتماعی نیاز دارند. حضور در جامعه و پذیرفته شدن در جامعه، مستلزم قرار گرفتن در پایگاههای تعریف شده است. پایگاه اجتماعی فرصت لازم را به فرد برای ایفای نقش در جامعه میدهد؛ اما از سوی دیگر، قانون نیز محدودیتهایی برای وی ایجاد میکند؛ فرصتها و محدودیتهایی که تصور اولیه این است که انسان نیازمند به آنها است. شبکهی پیچیدهی پایگاهها، نقشها و قوانین ساختار جامعه را شکل میدهند. این ساختار است که فرصت و شرایط رابطه با دیگران و رفتار اجتماعی را برای انسان فراهم میکند و اگر این ساختار از بین برود، همه با هم از جامعه محروم خواهند شد؛ اما در عین حال، ساختار جامعهی انسانی یک مرکب طبیعی نیست که فراتر از اجزای خود باشد؛ بلکه حاصل اندیشهی افراد برای تبیین، ارزیابی، توجیه، انتقاد و اصلاحِ جایگاه، نقش و عمل خود و دیگران در جامعه است. این موردی از اختیارِ امر بین الامرین است. انسان در زمینه مختار است؛ اگرچه زمینه بر وی احاطه ندارد و انسان میتواند آن را نیز تغییر دهد.
هم چنین، یکی از مهمترین وجوه این نسبت میان جامعه و افراد، مسئلهی هویت است. انسان چگونه پدیدار میگردد؟ مراد از این پرسش، یک پرسش فیزیکی نیست که گفته شود با بدن جسمانیاش قابل دیدن است؛ بلکه مراد یک پرسش انسانشناسانه است. در واقع، مسئلهی هویت انسانی، مسئلهی پدیدار شدن یک انسان، به عنوان انسان، برای خود و دیگری و تشخص او است؛ تشخص، با تکیه بر ویژگیهایی از یک انسان که ملاک «کَسی» بودن است، «او» را از دیگر انسانها متعین و متمایز مینماید. میتوان گفت چنان که ماهیت در پاسخ به پرسش «چیستی» بیان میشود؛ هویّت، به معنای انسانشناختی، در پاسخ به پرسش «کیستی» بیان میشود.
شخصیت انسان از برخی جهات وابسته به فرد او است و از جهات دیگر وابسته به اجتماع. وقتی میخواهیم خود یا کسی دیگر را معرفی کنیم، برخی از مؤلفههای معرفی فردیت برجسته است، مانند مذهب یا ویژگیهای احساسی. برخی دیگر از مؤلفههای معرفی کیستی فرد در میان دیگران را تعریف میکند، مانند پایگاه اجتماعی وی. به اعتبار این دو جهت وابستگی، مؤلفههای شخصیتی را میتوان به قسم فردی و اجتماعی تقسیم کرد و دو گونه شخصیت فردی و اجتماعی تعریف کرد. البته تقسیم شخصیت به فردی و اجتماعی تنها در ظرف تحلیل عقل است. در وضع واقعی، به حدی این دو بعد شخصیت در هم تنیدهاند که به سختی میتوان مؤلفههای آنها را از هم تفکیک کرد.
وابستگی یک مؤلفهی شخصیتی به اجتماع ملازم با این معنا است که انسان برای خودآگاهی و شناخت خود، از جهت آن مؤلفه، یا حتی واجدیت آن مؤلفه، نیاز به «با دیگری بودن» دارد. کارمند بودن یک شخص تنها در اجتماع محقّق میشود یا همسر بودن یک شخص تنها در خانواده تحقّق مییابد. از این جهت است داشتن هویت کارمندی یا همسری یا هر پایگاه اجتماعی دیگر، ملازم با «با دیگری بودن» است. صفاتی چون خجالتی یا پُررو بودن یک شخص تنها در حالت با دیگری بودن ظهور و بروز دارد. از این جهت تنها در موقعیتِ «با دیگری بودن» خودآگاهی شخص نسبت به این ملکات ممکن است. اگرچه این نحوه ویژگیها از ملکات نفسانی به شمار میآیند؛ اما مؤلفهی شخصیت اجتماعیاند.
هویّت اجتماعی افراد انسانی اهمیت بسیاری برای آنان دارد. وقتی انسانها بخواهند خود را معرفی کنند، بلافاصله بعد از اسم، به شغل، مقام و درجهی علمی و مانند آنها اشاره میکنند. نیاز به هویت مهمترین نیاز انسانی است که به ویژه در ایام جوانی اهمیت بسیار پیدا میکند؛ زیرا برای جوان مسئلهی تشخص هنوز در پیچهای زندگی پاک نشده است. از نظر رهبری نیاز عمدهی جوان، هویت است؛ باید هویت و هدف خودش را بشناسد؛ باید بداند کیست و برای چه میخواهد کار و تلاش کند1. به همین جهت است که تعارض و تضاد عناصر هویتی برای آنان مهم میشود و بسیاری از اوقات آنان را دچار تنش در زندگی میکند.