مستضعف دینی
در روایات اهل بیت (عَلَیْهِمُ السَّلَامُ) مؤمن و مسلم از هم با معیار دقیقی تفکیک شدهاند؛ اما این معیار در متون فقهی دیده نمیشود. در متون فقهی، گاهی این دو واژه مترادف استعمال شدهاند؛ چنان که شیخ طوسی به محارب مؤمن میگوید.1 گاهی نیز مؤمن به شیعهی امامیه و مسلم به اعم از هر کسی که به خدا و رسول او اقرار دارد، اطلاق میشود. امام خمینی (ره) مینویسد:
آیهی «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» جعل اخوت میان دو مؤمن واقعی است. نهایت این است که در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) غیر منافق، به جهت ایمان به خدا و رسول او (صلی الله علیه و آله و سلّم) مؤمن واقعی بود؛ اما پس از آن، مؤمن واقعی شدن به ولایت و صدق اهل ولایت بودن نیز وابسته شد.2
این در حالی است که مسلمانِ غیر مؤمن، نه در روایات و نه در قرآن کریم، منافق خوانده نشده است. مسلمانِ غیر مؤمن، از گروه منافقان نیست؛ بلکه ضعیف النفسی است که امروزه در افواه عامه به آن مسلمان شناسنامهای میگویند. مسلمان غیر مؤمن دلبستگی کافی به اسلام ندارد؛ اما نه به این معنا که عناد با آن دارد و با دشمنان همکاسه است. این نکته از آیه و روایات روشن است.
چنان که آمد در کتابهای فقهی از مستضعف سخن به میان آمده است. وجوه سیاسی تعریف فقیهان از مستضعف آشکار است. جهت توجه به وجوه سیاسی این تعریفها، بار دیگر سه تعریف یاد شده تکرار میشود: 1) مستضعف کسی است که پیرو کسی نیست و دشمن کسی نیست و خود را هم داخل مؤمنان میداند و هم داخل مخالفان و نمیداند که آنان بر چه مذهبی هستند؛3 2) مستضعف کسی است که تمییز حقّ از باطل برای او ممکن نیست و حجت بر وی تمام نشده است؛4 3) مستضعف کسی است که حقّ را نمیشناسد و با آن دشمنی ندارد و از شخص معینی هم پیروی نمی کند.5 روشن است که پیروی، دشمنی، تمییز حقّ و باطل، همه عناوینی کلیدی در عرصهی سیاسیاند.
استضعاف از چند منشأ حاصل میشود. ممکن است فردی به جهت صباوت یا به جهت نقص عقل مستضعف باشد. در هر دو صورت، او از اقسام انسان سیاسی شمرده نمیشود. هم چنین، او ممکن است به جهت دوری از جامعهی مسلمین، به حقّ دسترسی نداشته باشد یا این که در دوران فتنهای قرار گیرد که دست او از رسیدن به حقّ بسته است، اما نسبت به باطل هم گرایش نیافته است. از جهت فقهی دو گروه اخیر از اقسام انسان سیاسیاند که در هر دو مورد، شأنیّت اتمام حجت دارند، اما امکان خارجی اتمام حجت وجود ندارد.
با این وجود، عمدهی توجه فقیهان به مسئلهی مستضعف در باب نماز میت بر آنان است و در ابواب سیاسی از مستضعف هیچ سخنی به میان نیامده است. در مورد این نقص، به نظر نمیرسد وجهی برای تقیه بتوان یافت و آن را به تقیه إسناد داد. در این مورد، شاید علت اصلی این بوده است که مستضعفانی که فقیهان با آنان مواجه بودند، کودکان و محجوران بودند. این دسته نیز از اقسام انسان سیاسی نیستند تا فقیه در فقه سیاسی به آنان توجه نماید. در روایات نیز در ذکر مثال از اقسام مستضعف به همین دو گروه اشاره شده است. برای نمونه، زراره در روایتی معتبر میگوید:
سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام) عَنِ الْمُسْتَضْعَفِ. فَقَالَ: هُوَ الَّذِی لَا یَهْتَدِی حِیلَةً إِلَی الْکُفْرِ، فَیَکْفُرَ؛ وَ لَا یَهْتَدِی سَبِیلًا إِلَی الْإِیمَانِ؛ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُؤْمِنَ وَ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یَکْفُرَ؛ فَهُمُ الصِّبْیَانُ وَ مَنْ کَانَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ عَلَی مِثْلِ عُقُولِ الصِّبْیَانِ مَرْفُوعٌ عَنْهُمُ الْقَلَمُ.6
از امام باقر (عَلَیْهِ السَّلَامُ) دربارهی مستضعف پرسیدم. فرمود: او کسی است که نه راهی به سوی کفر مییابد تا کافر شود و نه راهی به سوی ایمان. نه میتواند ایمان آورد و نه میتواند کفر ورزد. پس آنان کودکاناند و زنان و مردانی از کودکان که عقلشان چون کودکان است و قلم از آنان برداشته شده است.
اما روشن است که کودکان و محجوران از باب مثال آشکار ذکر شدهاند، نه از باب حصر موارد. در همان زمان نیز کسانی که در مرزهای بلاد اسلام زندگی میکردند، ممکن بود با مستضعفانی از غیر این دو گروه آشنا باشند. در زمان رسول خدا (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) مستضعفان زیادی بودند که به جهات مختلف دسترسی به حقّ نداشتند؛ نه این که عقل کافی برای شناخت حقّ نداشتند. امروزه، به جهت گستردگی ارتباطات، ما آگاهی بیشتری از چنین افرادی داریم. بر این اساس، فقه سیاسی نمیتواند از مسایل مربوط به این افراد تهی باشد. این افراد، سرمایه و نیروی بالقوهی مناسبی برای حقّاند که در صورت بیتوجهی اهل باطل آن نیرو را در اختیار میگیرند.
هم چنین، چنان که در همین روایت دیده میشود، در روایات مستضعف نه بر محور پیروی از کسی و دشمنی با کسی، بلکه بر محور کفر و ایمان تعریف شدهاند. با وجود چنین روایتهایی، تعریف مستضعف به اشکال دیگر که از کتابهای فقهی نقل شد، چندان موجه نیست. مفاد این روایات برگرفته از این آیهی کریمه است: «إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطیعُونَ حیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبیلاً (النساء : 98)».
1 المبسوط فی فقه الإمامیة، ج8، ص49.
2فقوله تعالی «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» هو جعل الأخوّة بین المؤمنین الواقعیین. غایة الأمر، أنّ فی زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کان غیر المنافق مؤمناً واقعاً، لإیمانه باللّه و رسوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؛ و بعد ذلک کان المؤمن الواقعی من قبل الولایة و صدقها أیضاً. (المکاسب المحرمة، ج1، ص 250).
3من لا یوالی ولا یعادی ویدخل نفسه فی اسم المؤمنین والمخالفین ولا یعرف ما هم علیه (کاشف الغطاء، جعفر بن خضر مالکی، أحکام الأموات إلی حین الدفن و الانصراف، ص45، مؤسسه کاشف الغطاء، نجف اشرف، بیتا).
4فالمستضعف الذی لا یمکنه التمییز بین الحق و الباطل و لم تتم علیه الحجة (مجلسی «علامه»، محمد باقر بن محمد تقی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج11، ص183، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ دوم، 1404ق).
5عاملی «شهید اول»، ذکری الشیعة فی أحکام الشریعة، ج1، ص436.
6کلینی، الکافی، ج2، ص 404.